زمستان بود. یکی از آن جمعههای سرد که بیکار بودیم و از صبح تا عصر لنگر انداخته بودیم توی تخت. به غلت و واغلت و خاطرهگویی و کرکر خندهی بیخود. گیر داده بودیم به جزئیات رابطههای هم و من کل ماجراهای عشقی عاطفی جنایی زندگیام رو ریخته بودم روی دایره. تمام که شد شروع کرد به خندیدن که "تو اصلا ذاتت wife material ه و هر کی دوبار میبیندت میخواد باهات ازدواج کنه."
اخم کردم. بیشتر به این خاطر که میدانستم حق با اوست و این چیزی بود که هیچوقت خوشحالم نکرده بود. اینکه بخواهی "داف کژوال شهرآشوب تینایجرپسند" باشی و به جایش هی پیشنهاد "هیپیلی اور افتر" و "مادر دو بچهی تپل سالم" دریافت کنی.
_ هیچم اینطور نیس. اصلا خودت نقیض همین حرفت. اینهمه ساله با هم دوستیم، اینهمه بهم نزدیکی، کلی هم دم بخت حساب میشی. اما هیچوقت بهم به چشم یه همسر بالقوه نگاه نکردی. کردی؟
نشست تو رختخواب. خیلی جدی. انگار که به این خاطر بهم یه توضیح بدهکاره. یا باید یکی از اسرار خلقت رو رمزگشایی کنه. گفت فرق من با بقیه اینه که جو این فیلمها و سریالهای عشق و عاشقی نمیگیردم. می دونم آدم با بهترین دوستش ازدواج نمیکنه. اینطوری هم دوستیش رو به فنا میده هم ازدواجش رو. آدم با یکی ازدواج میکنه که در مواقع لزوم بتونه بدون دردسر و عذاب وجدان و زیر پا گذاشتن اصول رابطه بهش دروغ بگه.
پ.ن: دست من اگه باشه یک قسم قانونی یا شرعی یا عرفی یا هرچی باز میکنم در حیطهی روابط با همین عنوان "بست فرندز ویت بنفیتس". برای وقتهایی که طرف بهترین دوستته و بهترین سکس پارتنرته و فقط به دلیل نامعلومی این دو به هم مربوط نمیشه. حلقهی گمشدهای که نمیذاره "د وان" باشه اما بهترین هر آنچه هست که هست. در قدم بعدی قانونی تصویب میکنم که "بست فرندز ویت بنفیتس" بتونه موازی با هر رابطهای از هر دست وجود داشته باشه. بله.
خانوم "هرچه فیلم هیپیلی اور افتر که موجوده"