۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

از اول هم قرار ما با این وبلاگ خاطره‌نویسی نبود. دور هم نشستن و گپ‌زدن بود درباره‌ی همه‌ی آن چیزهایی که همیشه دوست داشتیم از آن‌ها حرف بزنیم و خیلی وقت‌ها شرم و حیا نمی‌گذاشت. خیلی وقت‌ها هم چیزهای دیگری نمی‌گذاشت. از قبیل مراعات و ملاحظات‌، دیوارها و گوش‌ها، موش‌ها و گربه‌ها، پلنگ صورتی، و حتا معاون کلانتر. قرار این است که یک مُشت آدم نسبتن کم‌بندوبار و مچور که در حوزه‌ی روابط انسانی و عاطفی و علی‌الخصوص پایین‌تنه، مرزهای لااقل‌ذهنی‌ کم‌رنگی دارند، و صرفِ طرح مبحث آن‌ها را فراری نمی‌دهد، خیلی خونسرد و پشتِ نقاب‌، حرف‌شان را بزنند. از تابوها و خلوت‌ها و مگوهای معمول بگویند و نگران قضاوت و فحاشی و نگاه‌های عاقلانه و زاهدانه و اخلاق‌گرایانه نباشند. و از همه مهم‌تر، پی‌اُویِ آدم‌هایی نظیر خودشان، از جنس مخالف را بشنوند. جنس کم‌یابی که به زور در قوطی عطاری خودمان پیدا می‌شود.

***

با تنی چند از یاران و رندانِ همین حلقه، حرفِ اولین پارتنرهای جدی زندگی بود. رسیده بودیم به بحث جذابِ اولینِ سکسِ درست‌ و حسابی. با کی و کجا و چه‌طور. چند ساعت بعد یادم آمده بود که آمار اشتباهی دادم. خیلی راحت یادم رفته بود که فلانی بود که اولین بار تمام و کمال با او خوابیده بودم. حتا یک کمی هم خجالت کشیدم که اسم آن بنده‌خدا هم درست یادم نمانده. نه که خوابیدنِ خوبی نداشتیم، داشتیم. جای شما خالی خیلی هم به هردو خوش گذشته بود. اما بعد از سه‌چهار جلسه‌ی مفید همه‌چیز تمام شد. بی تلفن و گله و خون‌ریزی. این جا بود که جمله‌ی معروف «سکس هواسنجی است که از کیفیت یک رابطه خبر می‌دهد.» (که خودش به شدت یک قصه‌ی دیگری است و بعدن به آن خواهیم پرداخت) دچار تنشِ مختصری شد که البته به خیر گذشت. خدا همه را عاقبت به خیر کند. بنده‌خدا خیلی زود دوزاری‌اش افتاده بود که بنده هیچ‌وقت راضی نخواهم شد او را به عنوان پارتنرم در کوچه و خیابان به آدم‌ها نشان بدهم. استانداردهایی که تعریف کرده بودم برای آدمی که قرار است با او دیده شوم، قواره‌ی تنش نمی‌شد و این برای اینجانب از آن اصولی است که هیچ‌رقمه شوخی‌بردار نیست.

یک مساله‌ی مشهوری هم هست که بسته به زمان مطرح‌شدن، شخصیتِ داخل مساله تغییر می‌کند. زمانِ ما شارون استون شاه‌داف دوران بود. لذا مساله این‌طوری مطرح می‌شد که آیا دل‌تان می‌خواهد یک شبِ تمام شارون استون را در رختخوابی پنهان داشته باشید یا این که یک بعدازظهر تمام در شلوغ‌ترین خیابان شهر آرنج‌درآرنج، جلوی چشمِ همه (و به کوریِ چشم‌شان همزمان) با او قدم بزنید. فرض قضیه البته این بود که شارون استون در رختخواب هم ملکه‌ی دوران است. (برای ورژن زنانه‌اش هم اگر دل‌تان خواست مثلن همین جرج کلونی را بگذارید که ماشاالله مثل قالی کرمان است.)



عزیزانِ من، دلبندانم، نوگلان باغچه‌های مهر و صفا و ریلیشنشیپ
درباره‌ی مقوله‌ی سکسِ پنهان/ پارتنرِ آشکار حرف بزنیم. چندبار و چه‌طور، فقط دوست داشته‌اید در اتاق‌خواب طرف را همراهی کنید. چندبار و چه‌طور، حاضر بودید با طرف ختمِ شوهرعمه‌ی پسرخاله‌تان هم بروید اما –فور گادز سِیک- به رختخواب نروید. لطفن با رسمِ شکل توضیح دهید.


آقای سکس‌ اند دِ سیتی

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

مستربيت

مستربیت برای من دنیایی‌ست متفاوت و مستقل از س‌ک‌س. از اول این‌طور نبود، تمام نوجوانی زیر فشار ناآگاهی خودم و نکوهش جامعه‌ی ناآگاه‌تر از خودم این کار را می‌کردم و زجر می‌کشیدم و در اندوه و نگرانی دست و پا می‌زدم. آن زمان دو اشکال بزرگ وجود داشت، مستربیت مذموم بود و سک-س دور از دسترس، اما هدف از هر دو کار یکی بود، آرامش تن، کار دیگری بلد نبودند. حالا داستان کمی فرق کرده، آن عادت به‌اضافه‌ی تمام آگاهی‌های حیاتی و حذف عذاب وجدان تبدیل به یک نهان محبوب در زندگی یک نفره‌ی من شده، حالا سک-س یک کار می‌کند و مستربیت یک کار دیگر، هر دو یک کار می‌کنند، اما هر کدام کاری دیگر.
من نفهمیدم که کارگردان امریکن‌بیوتی چه هدفی را از نشان دادن صحنه‌ی مستربیت کذایی دنبال می‌کرد، اضمحلال یک شخصیت؟ از دست رفتن یک رابطه‌ی زناشویی؟ اما این را فهمیده‌ام که گاهی دوست دارم دهن‌کجی کنم به تمام پیش‌فرض‌های مزخرفشان، چه ایرانی، چه امریکایی. دوست دارم به حریم یک نفره‌ی خودم و تنم بخزم و صرف‌نظر از این که کسی را برای شریک شدن در رختخوابم سراغ دارم یا نه، از تنم لذت ببرم.

آقاي كلوزر