مدام دارم جای همهی زنهایی که توی عکسها برهنه شدن، توی اونایی که دوستشون دارم، اونایی که بیشتر از اونکه برهنگی مسالهشون باشه زیباییشناسی غریب و خوبی دارن، تصورش میکنم. موضوع اینه که اگه روزی روزگاری این قضیه باعث هیجان میشد، بانی یه خط شعف نازکی میشد که از یه جایی زیر ناف شروع میشد و پخش میشد توی تنم، حالا آزارم میده. عمر تماشای عکسهای برهنهی دوستداشتنی رو ازم گرفته. مساله اینه که فکرکردن به این که این آدم این همه نسبت به تنش احساس عدم مالکیت داره، یا لااقل اینجوری ابراز میکنه، و همین هم باعث میشه که اجازه نده که حتا عزیزترین آدمش هم نسبت به تن اون ذرهای احساس مالکیت داشته باشه، به خودی خود عذابآوره. چه برسه به این که با هر عکسی یادت بیفته چقدر پتانسیل داره این آدم واسه انجامدادن هر کاری، دستزدن به هر تجربهای. و درنتیجه، اصلن بعید نباشه که توی عکس بعدی واقعن خود خودش رو تشخیص بدی.
مالکیت ازدسترفته، مالکیتی که انگار از اول هم اصلن وجود خارجی نداشته، خیلی غمگینه. آدمیم دیگه.
آقای اَلپس
این حس مالکیت همه چی رو به گا میده. رابطه رو، دو طرف رو. توصیه اخلاقی هم نیست اصلا. ولی مالکیت تو رابطه همه چی رو به گا میده.
پاسخحذف