یک تصویر از سالها پیش به روشنی توی ذهنم مانده است:
داشتیم با دختری که دوستش داشتم، از جایی برمیگشتیم. سوار ماشین او بودیم. توی راه دوستش به او زنگ زد که برایش چیزی آورده و یک جایی وسط راه قرار بگذارند تا بگیرد. دوستش را میشناختم اما او از نوع رابطهی دونفرهمان خبر نداشت. جایی توی اتوبان کردستان قرار گذاشتند. ماشین دوستش را که دید، چهل پنجاه متر مانده به ماشین کنار اتوبان زد کنار و به من گفت: از ماشین پیاده نشو لطفن، همینجا بنشین، الان برمیگردم. تعجب کردم. چرا نمیخواست دوستش من را ببیند؟
واقعیت بسیار ساده بود: دختری که دوستش داشتم، نمیخواست کسی از رابطهمان خبر داشته باشد، لحظههای دونفرهمان خیلی خوب بود، اما نمایان بود که دوست ندارد تصویری که از او در پابلیک دیده میشود، تصویر آدمی باشد که با من دوست است. این بهشدت برای من آزاردهنده بود اما بهخاطر آنکه بسیار دوستش داشتم، تا مدتی شاید حتا طولانی، رابطه را با همین شرایط پیش بردم تا اینکه دیگر تاب نیاوردم و جایی بریدم. حس میکردم به قسمتی از وجود و شخصیتم آسیب جدی وارد شده است. حس میکردم برایش خجاتآور است که به دیگران بگوید با هم هستیم و این بهنظرم تحقیرآمیز بود. به خودم قول دادم تا آخر عمرم دیگر خودم را در چنین جایگاهی قرار ندهم.
چند سال بعد، در یکی از رابطههای کوتاه مدتی که داشتم، متوجه شدم خودم دارم همین رفتار را با کس دیگری انجام میدهم. احساس خجالت نبود، اما تازه او را شناخته بودم و نمیخواستم تا هنگامی که با خودم به نتیجه برسم رابطهام با او کار میکند یا نه، اعلام عمومی بدهم. دختر اصرار داشت من را به جمع دوستها و حتا خانوادهاش ببرد و من نمیخواستم و رسمن فرار میکردم. مدتی که گذشت، از طرف او متهم شدم که دختر دیگری در زندگیام هست و به همین دلیل است که بر مخفیانه بودن رابطهمان پافشاری میکنم. با آدم دیگری رابطهای نداشتم، اما راست میگفت؛ دوست نداشتم از رابطهمان کسی خبردار شود؛ همانطور که بود را بیشتر میپسندیدم. اما او این را نمیخواست و به من گفت: با این شرایط نمیتواند ادامه دهد و بهتر است تمامش کنیم. از ترس از دستدادنش برای مدتی آنچه را کردم که او گفت. خیلی زود، هر دو فهمیدم که رابطهمان به جایی نمیرسد.
بعد از آن بود که یاد گرفتم توی رابطههایم حرف بزنم. حسهایم را بگویم و نه خودم بلاتکلیف بمانم، نه طرف مقابل را در بلاتکلیفی بگذارم. رابطه را بدون آنکه حرفش را بزنم، در ذهنم جلو نبرم و نگذارم او نیز چنین کاری کند. بدون رو دربایستی یا نگرانی همان چیزی را که بینمان وجود دارد و همان حسی را که دارم با آدم روبهرویم در میان بگذارم. این رکبودن البته سخت است ولی کار میکند. هم خودتان و هم طرفتان میدانید چه جایگاهی دارید و در کجای رابطه قرار دارید. اگر توافق داشتید، ادامه میدهید و اگر دیدید ادامهداشتنش تحت شرایط «الف» آزارتان میدهد، یا شرایط «ب» را تعریف میکنید و هر دو میپذیرید، یا خداحافظی میکنید.
آقای پیش از غروب
من اول این کار رو با یک نفر کردم و بعد یک نفر سر خودم آورد.به غیر از موضوع متن که روراست بودنه، منتظر بازتاب همه چیز هستم
پاسخحذف