کلمهها لاجرم یک جایی به تکرار میرسند. میبینی داری کلمههای یکسانی را
خرج میکنی. خوشایندت نیست. پناه میبری به کمحرفی و خلاصهگری. من آدم بغلم. جور بهترین بلد نیستم به یک آدمی که از هزارسال نوری آنطرفتر آمده کنارم بفهمانم که کجاها را دارد پر میکند. وعدهی آغوش میدهم. نه فقط به او، به خودم. خیالم راحت است در برم که باشد توپ توی زمین من است. هیچوقت نمیشود دوتا آدم را یکجور بغل کرد. تفاوتها در آن جغرافیای دونفره است که خودش به وقتش میزند بیرون. میگویم بیا، باقیاش با من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر