۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

ناگهان، نابه‌هنگام بفهمی که بهترین سکس‌پارتنرش نیستی و هیچ‌وقت هم نبوده‌ای. بفهمی که همه‌ی آن جفتک‌اندازی‌ها و زیرآبی‌رفتن‌ها دخلی به یک کلمه‌ از توجیه‌ها و کلمه‌ها و ترکیبات تازه‌اش ندارد. همیشه‌ی این سال‌ها هرازگاهی که رفته، رفته و می‌رود سراغ کسی که بهتر می‌بوسیده و می‌بوسد، نوازش می‌کند و می‌مالد و می‌خوابد و می‌خرامد و می‌ماند. همه‌ی آن وقت‌هایی که کنارت مست و خراب و های دراز کشیده  و چیزی جمله‌ای تکه ای از دیگری، از کیفیت اندام باقی زنان شهر گفته، همین بوده و هست. که تو بهترینش نبودی، نیستی. نه لزومن تقلایی برای تحریک‌کردنت یا آتش به جانی زدن یا صمیمتی که بی‌جا ابراز می‌شود. بفهمی که این گریزها از سر دوست‌نداشتن نبوده و نیست. هربار که قبل از لخت‌شدن جام شرابش و شرابت را پر می‌کرده، می‌کند تا فراموش کند که تو بهترینش نبودی و نیستی در بستر، جان دلم. 

کدامش خیالت را آسوده‌تر، جانت را آرام‌تر می‌کند؟ بدانی و بمیری، یا ندانی و فلان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر