يادتونه ماجراي اون ايدهي هيجان انگيز كودكيمون رو كه اگه يه چاه از وسط كرهي زمين حفر كني كجا سر در ميآره؟ بعدِ اين همه سال دقيقن اون طرف كره كه نه جاي زندگي من بوده و نه احتمالن ميخوام كه باشه، نشسته بوديم و داشتيم روي "من" به مثابهي موش آزمايشگاهي تحقيق ميكرديم كه بفهميم حكمت اين "خارجپسندي"م چيه.
راستشو بخواين اولش كه پرسيد به روم نياوردم، ولي بعد بلافاصله نشستم به فكر كردن كه من چمه واقعن! آيا يه روانپريشي توي عاشق شدن بيرون خاك كشورم بهم حاكمه؟ بعد به شدت رياضي-بيس شمردم كه اين "n" تا آدمي كه برام مطرح و جدي بودن توي زندگيم، چندتاشون "خارجي" (از نظر جغرافياي زندگيشون) به حساب ميومدن و چندتاشون "داخلي". بعد به يه نتيجهي خيلي بيربطي رسيدم كه براي خودمم جالب بود. اكثر اين آدما بجز بحث جذابيتاشون (كه خب براي من يه مدل استانداري داره و براي هر كس ديگهم همينجوره طبعن) يه خاصيت مهم ديگهم داشتن: "كم ريسك" بودن.
ديديد يه عده دربهدر رابطههاي تضمين شدهن؟ ازهمون اول؟ يه جور اعصاب خورد كن و احمقانهاي؟ ديديد گارانتياي ابلهانه ميخوان از آدم؟ من از اون ور، يه جور اكستريمي برعكسم، دنبال آدماي "تضمين نشده" ميگردم توي زندگيم. هم تضمين نخوام و هم تضمين ندم. اتفاقن راه دوريا از نظر تعداد اتفاقاي زندگي من اونقدي وزن ندارن، اما "تضمين نشدهها" تقريبن تمام گذشتهمن، همهش. همين "تضين نشدهگي" خيلي وقتام همينجا پيدا شده و رابطهم دورهي خودشو موفق گذرونده.
اما وسواس عجيبم به تضمين نشده بودن، دست و پا رو از لحظهي اول نبستن و فرصت نفس كشيدن واقعي دادن، يه جورايي همراه بوده با حملههاي تنانه و احساسي، بيدريغ عاشقي كردن، ديوونگي كردن (عاشق ديوونگي توي عاشقي نيستين؟) و گاهي آماده بودن براي تسليم تقريبن همه چيز، لااقل يه لحظاتي رو تجربه كردم كه با همهي علمي كه به ناممكن بودن اين مدل جاودانگي داشتم و دارم، دلم خواسته همه چيمو بدم براي امتدادش. خلاصه اين وسواسه از يه جنسيه كه ساختار رابطهي ال-دي (راه دور) موقع شكل گرفتن رابطه ارضاش ميكنه قشنگ، درست عين "گارانتي تعويض" كار ميكنه، ريسك جون كندن و شكستاي سنگينو هزاربار كمتر ميكنه.
همين وسواسه شايد باعث شده رابطههاي "احتمالن" پايدارتر و دم دستتر و مقدورتري رو از دست بدم، اما توي ترازوي زندگي من، وزن لذت حملهي آزدانه و بي دغدغه به رابطه برام هنوز خيلي بيشتر از شانس مبهم رسيدن به يه مدل رابطهي پايداره، پايدارياي كه اگه با خودم خلوت كنم، ميفهمم به وجود اين مدلش از بيخ و بن ترديد جدي دارم.
آقای کلوزر
راستشو بخواين اولش كه پرسيد به روم نياوردم، ولي بعد بلافاصله نشستم به فكر كردن كه من چمه واقعن! آيا يه روانپريشي توي عاشق شدن بيرون خاك كشورم بهم حاكمه؟ بعد به شدت رياضي-بيس شمردم كه اين "n" تا آدمي كه برام مطرح و جدي بودن توي زندگيم، چندتاشون "خارجي" (از نظر جغرافياي زندگيشون) به حساب ميومدن و چندتاشون "داخلي". بعد به يه نتيجهي خيلي بيربطي رسيدم كه براي خودمم جالب بود. اكثر اين آدما بجز بحث جذابيتاشون (كه خب براي من يه مدل استانداري داره و براي هر كس ديگهم همينجوره طبعن) يه خاصيت مهم ديگهم داشتن: "كم ريسك" بودن.
ديديد يه عده دربهدر رابطههاي تضمين شدهن؟ ازهمون اول؟ يه جور اعصاب خورد كن و احمقانهاي؟ ديديد گارانتياي ابلهانه ميخوان از آدم؟ من از اون ور، يه جور اكستريمي برعكسم، دنبال آدماي "تضمين نشده" ميگردم توي زندگيم. هم تضمين نخوام و هم تضمين ندم. اتفاقن راه دوريا از نظر تعداد اتفاقاي زندگي من اونقدي وزن ندارن، اما "تضمين نشدهها" تقريبن تمام گذشتهمن، همهش. همين "تضين نشدهگي" خيلي وقتام همينجا پيدا شده و رابطهم دورهي خودشو موفق گذرونده.
اما وسواس عجيبم به تضمين نشده بودن، دست و پا رو از لحظهي اول نبستن و فرصت نفس كشيدن واقعي دادن، يه جورايي همراه بوده با حملههاي تنانه و احساسي، بيدريغ عاشقي كردن، ديوونگي كردن (عاشق ديوونگي توي عاشقي نيستين؟) و گاهي آماده بودن براي تسليم تقريبن همه چيز، لااقل يه لحظاتي رو تجربه كردم كه با همهي علمي كه به ناممكن بودن اين مدل جاودانگي داشتم و دارم، دلم خواسته همه چيمو بدم براي امتدادش. خلاصه اين وسواسه از يه جنسيه كه ساختار رابطهي ال-دي (راه دور) موقع شكل گرفتن رابطه ارضاش ميكنه قشنگ، درست عين "گارانتي تعويض" كار ميكنه، ريسك جون كندن و شكستاي سنگينو هزاربار كمتر ميكنه.
همين وسواسه شايد باعث شده رابطههاي "احتمالن" پايدارتر و دم دستتر و مقدورتري رو از دست بدم، اما توي ترازوي زندگي من، وزن لذت حملهي آزدانه و بي دغدغه به رابطه برام هنوز خيلي بيشتر از شانس مبهم رسيدن به يه مدل رابطهي پايداره، پايدارياي كه اگه با خودم خلوت كنم، ميفهمم به وجود اين مدلش از بيخ و بن ترديد جدي دارم.
آقای کلوزر
کم ریسک یا پر ریسک؟
پاسخحذفبعد آدم دوس داره بدونه اون آدما هم فکر می کنن دوره موفقی بوده؟