پلهی چهارم، گوشهی بالای راست سنگش ترک خورده بود. همون دفعهی اول که رفته بودم پیشش دیده بودم. پشت آیفون گفت بفرمایین. خیلی ساده گفت. یه جوری که آدم به یه آدم غریبه و کماهمیت میگه. از یه حیاط رد شدم. دوتا درخت خرمالو دو طرف حیاط بود که اون وقت سال هنوز خرمالو بهش نبود. وسط حیاط یه حوض خالی بود. چهارتا پله میخورد تا تراس. بعد در ورودی بود. پشهبند داشت. گفته بود طبقهی بالا خالیه. خالی بود. خیلی حرف نزده بودیم. قرارمون معلوم بود. بار اول همونجا روی مبل توی پذیرایی لخت شده بودیم و با هم خوابیده بودیم. عین دوتا غریبه. گفته بود صبح زود بیا. گفته بود دخترم که رفت مدرسه بعدش بیا. خیلی ساده گفته بود بیا. انگار لولهکش بودم. یا برقکار. قرارمون هفتهای دو روز بود. بیشتر کاری به کار هم نداشتیم. دفعهی سوم یا چهارم بود که برام شراب آورد. خوب نوشیدیم. بعدش خوابیدیم. بعدش واقعن خوابیدیم. بعدش دوباره خوابیدیم. دفعهی هفتم یا هشتم بهش گفتم چه خوبه که حرف زیادی نداریم برای زدن. گفت اوهوم. ماه سوم فکر کردم چه جای امنی دارم توی اون خونه. توی اون اتاقی که یه گوشهش کتابخونهش بود و کنارش یه مبل سیاه گندهی یهنفره. از ماه ششم معتادش شدم. معتاد بدنش. معتاد اون لحظهای که بلند میشد لباساش رو درمیآورد و میخزید توی بغلم. هنوز سفت و سخت روی قرارمون بودیم که از هم نپرسیم. حرف دیگران رو نزنیم. حرف جاهای دیگه و آدمهای دیگه رو نزنیم. ماه هشتم گفت ناهار بمون. گفت دخترم الان از مدرسه برمیگرده. دوست دارم ببینیش. دیدمش. مثل خودش آروم بود. بیسوال. ماه نهم بهش گفتم توی رختخواب تو من یه شاهم. شاهی میکنم. گفت دوست دارم شاهی کنی. دوست دارم که باهاتم. دوست دارم در خدمتت باشم. گفتم تو اولین کسی هستی که توی رختخواب اینجوری هوام رو داره. اینجوری فقط در خدمت منه. نگران منه. خندید. گفت واسه همین میای اینجا دیگه، مگه نه. تنم رو دوست داشت. شاهیکردنم رو دوست داشت. فرمانرواییم رو دوست داشت. گفتم یه جای خالیای رو پر کردی که هیشکی تاحالا به مرزش هم نرسیده بود. گفتم احساس میکنم توی این خونه باهات تنهام. همیشه تنهام. واقعن تنهام. این خوبه. منو بوسید. یه طوری که تا حالا کسی نبوسیده بود: بوسیدن از سر فرمانبرداری. لباش رو سپرده بود بهم. بهش گفتم چه مردی شدم با تو. گفتم شبیه بابابزرگم شدم. گفت خب بابابزرگت باش. چه اشکالی داره. این که هیچ چی اشکالی نداشت، من اشکالی نداشتم، هوا اشکالی نداشت، ظهر اشکالی نداشت، صدای زنگ تلفن اشکالی نداشت رو اواخر ماه دهم فهمیدم. منتظرم سال بشه. بهش بگم. اینا رو بهش بگم.
نویسندهی مهمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر