۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

همون‌طور که نفس‌نفس می‌زدم ازش پرسیدم با این دختره پروتکشن و اینا دارین دیگه ایشالله، نه؟ همون‌طور که داره نفس‌نفس‌ می‌زنه می‌خنده که نع! خوف می‌کنم. از معدود وقتاییه که خوف می‌کنم. می‌دونم که سکس‌لایف گل‌وگشادی داره. حدس می‌زنم که مال پارتنرش هم یه چیز نامعلوم و متکثری باشه. تخم نمی‌کنم چیزی بگم. به نفس‌نفس‌مون ادامه می‌دم. دل‌چرکین می‌شم اما. دل به کار نمی‌دم. حواسم پرت می‌شه. به روی خودم نمیارم. بدیش اینه که توی اون لحظه‌ای که همه چیز تحت تاثیر اتمسفر پیش اومده و جلو رفته و توی اون انباری تاریک، پشت یه دیواری که اون‌طرفش بیست تا آدم دارن سال نو رو جشن می‌گیرن، به اون‌جایی رسیده که باید می‌رسید، پیش کشیدن حرف کاندوم‌ یعنی مومنت‌گان تضمینی و می‌تونه کل قضیه رو برای من لااقل تعطیل کنه. بین پایین کشیدن کرکره‌ها و ریسک کردن دومی رو انتخاب می‌کنم. پشیمونم؟ اوهوم. دفعه‌ی بعدی اگه در کار باشه آدم می‌شم؟ فکر نکنم. نات‌اونلی واسه دیگران بات‌آلسو که واسه خودمون هم خطرناک بودیم همیشه. هنوزم هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر