- سه تا آدم موقتی تو سه روز پشت هم. هر کدومشون فکر میکردن من رو دارن، من رو «فتح» کردن، و من رفتار کاملا مشابه داشتم با هر سه نفر. متوجه شدم که حتی آه کشیدنهام و واژههایی که به کار میبرم هم مثل همه. چطور ممکنه رفتار من با سه تا آدم خیلی متفاوت با فیزیک و ملیت متفاوت اینطوری مشابه باشه؟ چی رو در مورد من میگه؟ چرا دلم میخواد هر سه تاشون عاشقانه من رو ببوسن؟ چطور ممکنه که وقتی با هر کدومشون هستم انگار فقط با اونم، بدون دیروزش، یا فرداش؟ اگه یک موقع فیلم رفتارم با این سه نفر در میاومد و کنار هم میگذاشتن و هر کدوم از این سه نفر میدیدنش، چی پیش خودشون فکر میکردن؟
- آدم باید مواظب باشه. مواظب روح آدما، مواظب ظرافتا. شاید درست باشه بگیم کسی به کس دیگه چیزی بدهکار نیست، کسی «حقی» نسبت به کس دیگه نداره، ولی دلیل نمیشه آدم پرنسیپ نداشته باشه و حواسش به این نباشه که نباید باعث درد یه نفر دیگه بشه. درد واقعیه، آنیه، تو جون آدم رسوخ میکنه. خیلی موقعا کاری از دستمون بر نمیآد و نمیتونیم دنیا رو درست کنیم، ولی میتونیم درد وارد نکنیم. میتونه آدم روابط چندگانه و رنگارنگ داشته باشه ولی تو اون چند ساعتی که با یه نفره تو صورتش نکوبه این موقتی بودن رو، این منحصر به فرد نبودن و اختصاصی نبودن رو.
- شاید احمقانه است تاکیدم روی ایرانی بودنش، اما واقعیت اینه که من بیظرافتترین رفتارها رو از بعضی پسرهای ایرانی دیدم نسبت به خودم و اونقدر تکرار شونده بوده که کاملا حساس شدم. اینکه با تو باشن و بعد با دوستت لاس بزنن، یا حتی بدتر، بهت بگن از دوستت خوششون اومده و براشون «جورش کنی». نمیفهمم تو ذهنشون چی میگذره وقتی این کار رو میکنن. و نمیدونم در مقابل همچین چیزی چه رفتاری درسته. من همیشه «کول» برخورد کردم، کاملا آگاه بودم و قائل به این موضوع که وقتی رابطه خاصی با طرف ندارم، حقی به هم نداریم و قانون و مقرراتی هم نداریم و فقط صرفا گاهی با هم هستیم. در رفتارم همیشه واضح و مشخص بوده. اما همچین برخوردی من رو فلج میکنه. احساس بدی بهم دست میده. حتما البته میرم به دوستم اطلاع میدم که طرف خوشش اومده ازش، خیلی هم با روی باز اینو میگم، نمیذارم طرف هم احساس سختی بکنه بابت ابراز حسش، ولی اذیت میشم. خیلی زیاد. فکر میکنم این کار بیپرنسیپیه. در نظر نگرفتن ظرافتهاست.
هی از خودم میپرسم آیا درسته این احساس من؟ آیا من «حق» دارم انتظار داشته باشم طرف من رعایت کنه ظرافتها رو و همچین وضعیتی بر من وارد نشه؟ اگر حق ندارم که انتظاری داشته باشم، آیا حق دارم که اذیت نشم؟ آیا راحته بگیم که نباید اذیت بشی، دلیلی برای اذیت شدن وجود نداره، شما که با هم رابطهای ندارین. آیا میشه یک شخص اصلا کنترلی بر میزان اذیت شدن یا نشدنش و درد کشیدن یا نکشیدنش داشته باشه؟ بعد اون وقت حق من برای درد نکشیدن مثل هر انسان دیگهای چی میشه؟ بعد فکر میکنم آیا اصلا چارچوب این بحث حق داشتن یا نداشتنه؟ یا خیلی به سادگی چارچوب این بحث رعایت ظرافت هاست و پرنسیپهای اخلاقی؟
- «اخلاق»، همون مفهوم گل و گشادی که میشه خیلی باهاش بازی کرد و به چالشش کشید. در عین حال خیلی نانوشته آدما خیلی مرزهاش رو میشناسن، فقط خیلی راحت نادیده میگیرنش. مواظب بودن سخته. اگه آدم دغدغهاش دردنکشیدن بقیه انسانها و باعث رنجشون نشدن نباشه، نه میتونه مواظب باشه نه اصلا شاید حواسش باشه که چیکار داره میکنه.
- در مورد اذیت شدنه هم میشه حرف زد. که چرا اگه طرف از هر آدم رندوم دیگهای خوشش بیاد آزار دهنده نیست، ولی وقتی بیاد سراغ دوست صمیمیات آزار دهنده میشه. اما فکر میکنم مساله چرایی قضیه نیست. وقتی درد داره، درد داره دیگه. با استدلال نمیشه درد و اذیت شدن رو کم کرد.
- آدم باید مواظب باشه. مواظب روح آدما، مواظب ظرافتا. شاید درست باشه بگیم کسی به کس دیگه چیزی بدهکار نیست، کسی «حقی» نسبت به کس دیگه نداره، ولی دلیل نمیشه آدم پرنسیپ نداشته باشه و حواسش به این نباشه که نباید باعث درد یه نفر دیگه بشه. درد واقعیه، آنیه، تو جون آدم رسوخ میکنه. خیلی موقعا کاری از دستمون بر نمیآد و نمیتونیم دنیا رو درست کنیم، ولی میتونیم درد وارد نکنیم. میتونه آدم روابط چندگانه و رنگارنگ داشته باشه ولی تو اون چند ساعتی که با یه نفره تو صورتش نکوبه این موقتی بودن رو، این منحصر به فرد نبودن و اختصاصی نبودن رو.
- شاید احمقانه است تاکیدم روی ایرانی بودنش، اما واقعیت اینه که من بیظرافتترین رفتارها رو از بعضی پسرهای ایرانی دیدم نسبت به خودم و اونقدر تکرار شونده بوده که کاملا حساس شدم. اینکه با تو باشن و بعد با دوستت لاس بزنن، یا حتی بدتر، بهت بگن از دوستت خوششون اومده و براشون «جورش کنی». نمیفهمم تو ذهنشون چی میگذره وقتی این کار رو میکنن. و نمیدونم در مقابل همچین چیزی چه رفتاری درسته. من همیشه «کول» برخورد کردم، کاملا آگاه بودم و قائل به این موضوع که وقتی رابطه خاصی با طرف ندارم، حقی به هم نداریم و قانون و مقرراتی هم نداریم و فقط صرفا گاهی با هم هستیم. در رفتارم همیشه واضح و مشخص بوده. اما همچین برخوردی من رو فلج میکنه. احساس بدی بهم دست میده. حتما البته میرم به دوستم اطلاع میدم که طرف خوشش اومده ازش، خیلی هم با روی باز اینو میگم، نمیذارم طرف هم احساس سختی بکنه بابت ابراز حسش، ولی اذیت میشم. خیلی زیاد. فکر میکنم این کار بیپرنسیپیه. در نظر نگرفتن ظرافتهاست.
هی از خودم میپرسم آیا درسته این احساس من؟ آیا من «حق» دارم انتظار داشته باشم طرف من رعایت کنه ظرافتها رو و همچین وضعیتی بر من وارد نشه؟ اگر حق ندارم که انتظاری داشته باشم، آیا حق دارم که اذیت نشم؟ آیا راحته بگیم که نباید اذیت بشی، دلیلی برای اذیت شدن وجود نداره، شما که با هم رابطهای ندارین. آیا میشه یک شخص اصلا کنترلی بر میزان اذیت شدن یا نشدنش و درد کشیدن یا نکشیدنش داشته باشه؟ بعد اون وقت حق من برای درد نکشیدن مثل هر انسان دیگهای چی میشه؟ بعد فکر میکنم آیا اصلا چارچوب این بحث حق داشتن یا نداشتنه؟ یا خیلی به سادگی چارچوب این بحث رعایت ظرافت هاست و پرنسیپهای اخلاقی؟
- «اخلاق»، همون مفهوم گل و گشادی که میشه خیلی باهاش بازی کرد و به چالشش کشید. در عین حال خیلی نانوشته آدما خیلی مرزهاش رو میشناسن، فقط خیلی راحت نادیده میگیرنش. مواظب بودن سخته. اگه آدم دغدغهاش دردنکشیدن بقیه انسانها و باعث رنجشون نشدن نباشه، نه میتونه مواظب باشه نه اصلا شاید حواسش باشه که چیکار داره میکنه.
- در مورد اذیت شدنه هم میشه حرف زد. که چرا اگه طرف از هر آدم رندوم دیگهای خوشش بیاد آزار دهنده نیست، ولی وقتی بیاد سراغ دوست صمیمیات آزار دهنده میشه. اما فکر میکنم مساله چرایی قضیه نیست. وقتی درد داره، درد داره دیگه. با استدلال نمیشه درد و اذیت شدن رو کم کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر