چشمهايم را كه باز كردم نور پاشيده بود توی اتاق. مبلمان اتاق خيلی ابتدايی و ساده، در عين حال منظم و تازه بود. پسر رنگ پريده اتاقمان را دو تخته داده بود و هتل ِ دورافتاده ارزانتر از آنی بود كه بخواهيم انتخاب كنيم تختهايمان به هم چسبيده باشند. چرخيدم به سمتش، از صدای چرخيدنم بيدار شد، چشمانش را توی چشمانم باز كرد، خوابآلود لبخند زد، با لبخند جوابش را دادم. يك ميز كوچک با چراغ مطالعه بينمان فاصله بود. دستهايم را بردم بالای سرم كه خميازه بكشم، چشمهايم را بستم و كش آمدم، كش آمدنم تمام نشده بود كه از كنار تخت خزيد زير لحافم، پشتش را به من كرد و مهرههای كمرش را توی دلم فشار داد. تنش نرم بود، در آغوشش گرفتم و به چشمانم اجازه دادم باقی چرت صبحگاهیشان را توی موهای او بزنند.
آقای كلوزر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر