سرش روی سینهام سنگینی میکرد و دست راستم زیر تن او خواب رفته بود. به این وضع عادت نداشتم. در عالم خواب و بیداری دور و بر را نگاه کردم. اوه: هتل.
موی لَخت و بلندش ریخته بود روی سینهام، کف پاهاش از زیر پتو بیرون بود، و پستان راستش به شکمم مماس بود. معصومیتش هیجانزدهام میکرد. دستم را از زیرش بیرون کشیدم و همزمان با دست دیگر نوازشش کردم. بیدار شد و تعجب از چشمهای نیمهبازش بیرون ریخت. پرسیدم «خوب خوابیدی؟» سریع پرسید «تو هم بار اولت بود؟» و من از این گفتم که شب قبل لحظهی ارگاسم او را با تمام اجزای تنم حس کرده بودم و از این گفتم که چقدر از کنجکاوی خودم نسبت به تن او راضیام. از این گفت که افق تازهای از لذتهای زندگی به رویش باز شده و گفت که بوسیدن لبهای لطیف چه همه خوشمزهتر است...
همانطور گربهوار توی بغلم بود که پیشنهاد کردم برای صبحانه برویم بیرون از هتل. رفت دوش بگیرد و من توی این فکر بودم که اگر عشق بود توی خوابیدن دیشب چی؟ اصلا اگر عشق وسط بود، پیشنهادی میدادم؟
خانم میلک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر