۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

یعنی به همین سادگی از تو پنهان کرده، بعد از یک ماه یادش آمده بگوید متاهل است، عزیزم، این مرد ظاهرا سال‌هاست که دارد از زنش پنهان می‌کند، حالا تو برای یک ماه و زنی که در یک مهمانی دیده انقدر تعجب کرده‌ای، تو چه گفتی، عصبانی شدی، البته که شدم، دو ساعت بی‌وقفه بحث کردیم تا عاقبت من وانمود کردم که قانع شدم، قانع شدی که چی، قانع شدم که چون مرا این‌همه می‌خواسته دروغ گفته، دیوانه‌ای، این حقیقت ندارد، می‌دانم، یعنی،یعنی می‌خواهی با او ادامه بدهی، اینطور فکر می‌کنم، یعنی هیچ مشکلی نداری، اینکه زن دارد هیچ تضادی با آن به اصطلاح سیستم اخلاقی تو پیدا نمی‌کند، عزیزم، این اوست که دارد به زنش خیانت می‌کند، من نیستم، من فقط دارم با مردی که می‌خواهم می‌خوابم، اگر کسی قرار باشد با سیستم اخلاقی‌اش درگیر شود اوست، نه من، پس آن تک‌ماده‌‌ات چه می‌شود، همان قانون طلایی "آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند"، کجایش را برای خودم نمی‌پسندم، یعنی دلت می‌خواهد جای آن زن باشی، کی دلش می‌خواهد جای آن زن باشد، فقط من هیچ‌وقت خودم را در موقعیت او قرار نمی‌دهم، قرار نمی‌دهی، مگر دست توست، نه تمامش، بخشی‌اش، تابه‌حال دیده‌ای من از کسی انتظار وفاداری صکچوال داشته باشم، مخصوصا وقتی از من دور است، شاید چون مازوخیستی، یا چون واقع‌بینم، نیاز آدم‌هایی مثل خودم را به داشتن هیجان‌های تازه درک می‌کنم، و خب راستش اگر یک بار در چنین موقعیتی قرار گرفته باشی می‌فهمی اگر مطلقا هیچ‌چیز درباره شیطنت‌های پارتنرت ندانی، وقتی چشمت به همه چیز بسته باشد، کنار آمدن با آن به مراتب ساده‌تر است، اما اگر دست بر قضا این به اصطلاح تو هیجان جدی شود، اگر در محدوده‌ی تن نماند، اگر دلش پیش یکی از هیجان‌هایش گیر کند، خب این بخش غمگین ماجراست، کاری از دست کسی برنمی‌آید، فقط باید به طرفت اعتماد کنی، به اینکه می‌تواند حد و حدود شیطنت‌هایش را مدیریت کند، و اینکه اگر نتوانست، اگر جدی شد، تو اولین کسی هستی که از واقعیت باخبر می‌شود، و به این سادگی اجازه می‌دهی برای همیشه از دستت برود، بستگی به این دارد که چطور به ماجرا نگاه کنی، من فکر می‌کنم وقتی دل طرفم به سادگی درگیر دیگری می‌شود یعنی رابطه کار نمی‌کند، یعنی وقتش است برود، من فکر می‌کنم چیزی که تو داری از آن حرف می‌زنی اصلا رابطه نیست عزیزم، رابطه چیزی دارد به نام امنیت که تو با این فلسفه‌ به کل آن را حذف می‌کنی، کم و بیش، قبول دارم، حتی می‌دانم در عمل به این سادگی‌ها هم نیست، همیشه مطابق روال پیش نمی‌رود، آدم به آدم فرق می‌کند، گاهی هرچقدر هم که بخواهی منطقی باشی حسادت قاعده‌ی بازی را به هم می‌زند، می‌دانم خود من بارها درگیر آدم‌هایی شده‌ام که به این بازی تن نداده‌اند و برای داشتن‌شان مجبور شده‌ام خودم را دور بزنم، یا از اساس دروغ بگویم، می‌دانم تا بیاید پایین هزار چرخ می‌خورد، اما به‌هرحال وقتی قاعده‌ات این باشد همچنین روزی هم می‌توانی بایستی و بگویی من خلاف اصول اخلاقی‌ام کاری نکرده‌ام، این فقط توجیه توست، وقتی پای روابط انسانی وسط باشد هیچ‌وقت نمی‌توانی با اطمینان بگویی کدام توجیه است و کدام نیست، البته که این می‌تواند توجیه باشد، همان‌قدر که می‌تواند مانیفست من باشد، همان‌اندازه که یک مکالمه‌ی خیالی است که در خلا میان دو هیچ‌کس نوشته شده و به روح شوخ و پرتقالی‌اش تقدیم می‌شود، بی هیچ ارتباطی.


خانم بلایندنس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر