- تا حالا خودتو دستش سپردی؟
این را همین جوری پرسید. منتظر هم نشد که جوابش را بگیرد. آلبوم را ورق زد. یک عکسی را که گوشهاش از توی گیرهی سهگوش نگهدارندهاش درآمده بود از جایش درآورد. نوک دو انگشت شست و سبابهاش را برد توی دهانش و خیسشان کرد. بعد لبهی عکس را گرفت و دوباره جا داد توی گیرهی سهگوش بالا، سمت چپ. گفتم یعنی اینجوری که چشمام رو ببندم و به هیچی فکر نکنم؟ انگشت سبابهش پهن بود. میکشیدش روی بعضی از عکسها. زبر بود. یک بار همینطور که داشتم حرف میزدم دستش خزیده بود توی یقهام. انگشت سبابهاش را گذاشته بود روی خط وسط سینههام. حرفم را ادامه داده بودم. انگشتش پایین نرفته بود. همانجا مانده بود. گرم بود. بعد شروع کرده بود آرامآرام در یک محدودهی دوسانتی، بالا و پایین رفتن. یک لحظه فکر کرده بودم پوستم دارد خش میافتد. انگار داشتند سمبادهی ریز میکشیدند روی سینهام. گفتم سوختم! انگشتش را برداشته بود و گذاشته بود روی لب پایینش. کشیده بود روی لبش. بعد برده بود جلوی دماغش و بو کرده بود. گفت اونجوری که خودت رو به خدا میسپری.
این را همین جوری پرسید. منتظر هم نشد که جوابش را بگیرد. آلبوم را ورق زد. یک عکسی را که گوشهاش از توی گیرهی سهگوش نگهدارندهاش درآمده بود از جایش درآورد. نوک دو انگشت شست و سبابهاش را برد توی دهانش و خیسشان کرد. بعد لبهی عکس را گرفت و دوباره جا داد توی گیرهی سهگوش بالا، سمت چپ. گفتم یعنی اینجوری که چشمام رو ببندم و به هیچی فکر نکنم؟ انگشت سبابهش پهن بود. میکشیدش روی بعضی از عکسها. زبر بود. یک بار همینطور که داشتم حرف میزدم دستش خزیده بود توی یقهام. انگشت سبابهاش را گذاشته بود روی خط وسط سینههام. حرفم را ادامه داده بودم. انگشتش پایین نرفته بود. همانجا مانده بود. گرم بود. بعد شروع کرده بود آرامآرام در یک محدودهی دوسانتی، بالا و پایین رفتن. یک لحظه فکر کرده بودم پوستم دارد خش میافتد. انگار داشتند سمبادهی ریز میکشیدند روی سینهام. گفتم سوختم! انگشتش را برداشته بود و گذاشته بود روی لب پایینش. کشیده بود روی لبش. بعد برده بود جلوی دماغش و بو کرده بود. گفت اونجوری که خودت رو به خدا میسپری.
خانم چهارصد ضربه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر